جدول جو
جدول جو

معنی دیدنی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

دیدنی کردن
(تَ کَ دَ)
دیدن کردن. بازدید. دید و وادید. دیدن. (از آنندراج) :
بشب جمعه کنم دیدنی دختر رز
زآنکه میخانه نشین در شب آدینه بود.
اختر یزدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینی کردن
تصویر بینی کردن
کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)، بینی زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدار کردن
تصویر دیدار کردن
ملاقات کردن، یکدیگر را دیدن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ)
عداوت وخصومت کردن. مکروه داشتن. نفرت نمودن. (ناظم الاطباء). اختصام. امتئار. تبغض. تشارس. تنازع. جهار. خصام. شنان. کشح. کفاح. مجاساه. مجاهره. محال. معاداه. مضاداه. مکاشحه. مماحله. (از منتهی الارب) :
گر نه تو ای زودسیر تشنۀ خون منی
با من دیرینه دوست چندکنی دشمنی.
خاقانی.
ما با تو دوستی و وفا کم نمی کنیم
چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی.
سعدی.
چه حاجت که با وی کنی دشمنی
که او را چنین دشمنی در قفاست.
سعدی.
دشمنی کردند با من لیک از روی قیاس
دوستی باشد که دردم پیش درمان گفته اند.
سعدی.
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی
ای دوست همچنان دل من مهربان تست.
سعدی.
روز خفاش است کور، از کوربختی، زآنکه او
دشمنی در خفیه با خورشید خاور می کند.
سلمان (از آنندراج).
تضاد، با یکدیگر دشمنی کردن. (دهار). مأر، دشمنی کردن با گروهی. ممأره، دشمنی کردن بامردم. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَلْ لُ کَ دَ)
دلیری کردن:
دیودلی میکنند بر سر خاتم
خاتم جمشید داشتن نه گزافست.
خاقانی.
بکنم دیودلی هابسفر
تا سلیمان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
گنبد آبگینه گون نیست فرشته خوی و رو
سنگ بر آبگینه زن دیودلی کن ای پری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(تَ حَرْ رُ کَ دَ)
عیادت کردن. پرسیدن بیمار، ملاقات کردن. خود را نمودن. بدیدن کسی رفتن. دیدن یکدیگر را. التقاء. تلاقی. لقاء. لقیان. لقیه. (یادداشت مؤلف) :
به جیحون بر از نیزه دیوار کرد
اباگیو گودرز دیدار کرد.
فردوسی.
ماه و خورشید را قران باشد
هر گهی با پدر کنی دیدار.
فرخی.
تا ز چشم نرگس تازه بنفشه دور شد
غنچۀ گل با شکوفۀ ارغوان دیدار کرد.
فرخی.
و بیرون شدن ملک معظم بدرشهر دروازه طبقگران و دیداری کردند و سخن گفتن باامراء بزرگ. (تاریخ سیستان). ملوک... وفاق و ملاطفات را پیوسته گردانند و آنگاه آن لطف حال را بدان منزلت رسانند که دیدار کنند دیدار کردنی بسزا. (تاریخ بیهقی ص 71). بدان وقت که بر در سمرقند دیدار کردند و عقود و عهود پیوستند. (تاریخ بیهقی ص 213). بدان وقت که با قدرخان دیدار کرد. (تاریخ بیهقی ص 416). نه جایی تهی گفتن از وی رواست
نه دیدار کردن توان کو کجاست.
اسدی.
جهان چشم بتمییز برگشادم ازو
دو شاهدم برعایت همی کند دیدار.
ناصرخسرو.
، به مجاورت و برابر رسیدن. رودررو شدن:
پس آنگه بچوگان بر او کار کرد
چنان شد که با ماه دیدار کرد.
فردوسی.
، خود را نمودن. (یادداشت مؤلف) :
وآنگاه به قطران و به قیروش بشستند
یعنی نکندصبح پس این شب دیدار.
(منسوب به منوچهری).
- دیدار تازه کردن، پس از زمانی دراز بدیدار خویشی یا دوستی شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ خوا / خا دَ)
کنایه از سرکشی و نافرمانی کردن باشد. (برهان) :
بار خدائی به سرت اندر است
مردم را گر نکنی گردنی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیدار کردن
تصویر دیدار کردن
ملاقات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنی کردن
تصویر گردنی کردن
سرکشی کردن نافرمانی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
گرفتن و بردن مال و پول کسی به زور یا بمکر و فریب سرقت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردنی کردن
تصویر گردنی کردن
((~. کَ دَ))
سرکشی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
Burgle, Mug, Steal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
Civilize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
civiliser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
cambrioler, agresser, voler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
merampok, mencuri
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
सभ्य बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
inbreken, overvallen, stelen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
civilizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
assaltar, roubar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
civilizar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
asaltar, robar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
svaligiare, rapinare, rubare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
cywilizować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
beschaven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
入室盗窃 , 打劫 , 偷窃
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
цивілізувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
kraść, obrabować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
цивилизовать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
красти , пограбувати , красти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
zivilisieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
einbrechen, überfallen, stehlen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دزدی کردن
تصویر دزدی کردن
воровать , ограбить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
civilizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مدنی کردن
تصویر مدنی کردن
membudayakan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی